دل نمیبندد ..قهوه ی نگاهم ب هر نگاهی 

این روزها هر کسی عاشقم نمیکند ..نمیتواند..

دستانم برای لمس هر دستی بی تاب نمیشود 

کسی نیامده ک در کنارش.. عقلم کیش و دلم مات شود

نیامده است کسی ک عشقش وادارم کند اورا در شلوغ ترین نقطه ی شهر دیوانه وار ببوسم

کسی نیست ک دلم هر روز و شب برایش همچون ابر بهاری گریان شود 

همچون دخترکی لجباز پا بر زمین بکوبد و فقط اورا بخواهد ...اورا..

اورا از میان تمام نداشتن های دنیای دلگیرش..

همانی ک جهنمی ب پا کند قلبم وقتی در ذهنم شعری می اید 

و او میان آن شعر نباشد

همانی ک هر لحظه دلم برای دوست داشتن هایش تب کند

همانی ک بترسم از چشمانی ک دارایی مرا میبینند

همانی ک با دیدنش بگویم..: قلب لعنتی ..بس کن

در هر کاری دخالت نکن

همین ک خون پمپاژ میکنی کافیست 

و من دست در میان موهایش ب رقص اورم 

و بگویم ک دلم سریده..

ک او بودنش را ب تک تک لحظه های من بدهکار است

ک باشد.. ک ببویمش ..

ک دنیارا در وجود او تعریف کنم

ک دوباره متولد شوم 

ک اول بگویم بی تو سخت میگذرد و بعد ..

با نگاهش حرفم را پس بگیرم و بگویم 

بی تو اصلا نمیگذرد:)

دستش را بگیرم و او را کنار احساسم بنشانم

ک بگویم: چشمانش مریضی مسری دارند

ب او ک نگاه میکنم تب میکند وجودم ..

چ کاری از دستم بر می اید وقتی عشق تمامش را میریزد

در نگاه او.. ؟

هیچ..دلم آبِ نگاهش میشود

 

 

باید یکی باشه ک عاشق کردنم و بلد باشه 

اره..

کسی میتونه؟دونت نو 

 

نویسنده: خودم