وآنچه‌هرگزنتوان‌شرح‌کرد! یعنی‌حالِ‌من...

حرف بسیار است اما فرق دارد شعر من
شرح حال یک جوان پیر چیز دیگریست...

پلک بر پلک می فشاری 
و می دانی آنچه تمام می شود
  تویی و نه اندوه ..

 

مانند شهریار ک در شهر یاری نداشت

 

نمیدونم چرا دارم مینویسم .شاید انقدر خسته ام ک خستگیام مجبور ب نوشتنم میکنن..

خولبه حداقل اینجا میشه حرف زد . نمیتونن ادم و لال کنن

من خسته ام .انقدری خستم ک اصلا دلم میخواد کتابای المانیم و بکوبم تو دیوار و بگم گور باباش هرچی شد شد 

بسه دیگه ..نمیکشم لعنتی ..از اون ور کنکور فاکی از این ور این 

مگه من چند نفرم ک استرس صدتا چیز و باید داشته باشم 

من از استرس ی حالتایی بهم دست میده ک هرکی کنارم باشه پیشم زندگی کنه دهنش باز میمونه 

اره داره بهم فشار میاد ...زیادم فشار میاد 

همیشه قبل امتحانای سختم حالم بد میشه 

ضربان قلبم بهم میریزه تند تند میرم سرویس .دستام یخ یخ میشه پاهام سست میشن و نمیتونم وایسم .حالت تهوع میگیرم رنگ و روم مثل گچ میشه دستام میلرزه 

من حتی ب خاطر استرس حمله پانیک بهم دست داده و راهی بیمارستان شدم قبلا جوری ک گفتم دیگه دارم میمیرم

خب چرا؟ادم خود ب خود اینجوری میشه مگه؟؟

نه .چون از اول بهم استرس دادن ..تو استرس بزرگ شدم و 

الان باید سرش انقدر زجر بکشم

و هر درد و مرضی ک از استرسه رو بگیرم

سوالم اینه.ارزشش و داره؟؟ نه واقعا ارزشش و داره ؟؟؟؟

واسه خانواده من مهم نیست ک .مهم قبولیه مهم پیشرفته 

فقط بگن استرس چی ؟یعنی چی؟ نداشته باش

ولی اگه بعدش نتیجع جوری ک اونا میخوان نباشه پدرت و در میارن و زندگیت و جهنم میکنن جوری ک میشینی خون گریه میکنی

چون درک نمیکنن!!

درک نمیکنن!!!