برو عقب عزیــــــزِ من !
من خودمم انقـــــدر به خودم نزدیـــــــک نمیشم
من انقدر دیوونه ام ک یکیو هی دوست دارم...
هی دوست دارم...
انقدر دیوونه وار دوسش دارم ک حاضرم از خودمم بگذرم؛از جونم مایه بزارم ولی ممکنه با ی حرکت اون واسه همیشه از چشمم بیفته شاید بازم اون ته مه های دلم براش نگران باشم.. دوستش داشته باشم ولی دیگه نمیتونه بخشی از زندگی و قلب من باشه :))
من قید خودم و زدم تا تو بخندی و نگات کنم..
ولی من وقتی تصمیم بگیرم کسی رو دوس نداشته باشم و از خودم دورش کنم اصلا تبدیل به یه آدمی میشم ک حتی خودمم نمیشناسمش
انقدر راحت میتونم آدمارو از زندگیم حذف کنم ک این موضوع گاهی ب شدت من و میترسونه
ی چیزایی راجع ب خودم میشنوم
که خودم نمیدونستم !!
جالبه طرف پشت سرم حرف میزنه
ولی الگوی زندگیش خود منم. :)
من…!
مرا ک میشنـاسی؟! خودمم
کسی شبیه هیچکس!
کمی ک لاب لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی
مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی ، منم همان حوالی ام!!
از ی جایی ب بعد ب خودت میگی...
اصلا چ دلیلی داره ب کسی بگم حالم بده ؟
اونا چیکار میتونن واسم کنن...
جز گفتنِ ی ناراحت نباش میگذره ...
در روز اونقد می خندیو میگی وای ...
من چقد خوشحالم ک خودتم باورت میشه
واقعا حالت خوبه اما شبا
وقتی سرتو میذاری رو بالش میگی نه !!
اونقدرا هم خوب نیستم .
کم کم گریه کردن یادت میره ،
میریزی تو خودت ؛
چند وقت بعد میبینی دیگه نمیتونی ...
سره ی موضوعِ کوچیک گریه میکنی ،
داد میزنی ،
میگی چ بلایی داره سرم میاد ؟
همه بهت میگن چته ؟
تو ک انقدر ضعیف نبودی !!
تو دلت میگی ...!
اونقد قوی بودم ک دیگه ته کشیده ...
تمومِ افکارم ، باورام ، احساسم ،
حتی خودمم دیگه ته کشیده
لایک لطفا :)