بزار بگم از اون اول ...
بزار بگم از اون روزی ک اومدیم خونتون ...
دوسه سال پیش بود...
زمستون...از صبح رفته بودی با دوستات تهران گردی :)
ولی وقتی فهمیدی ما اومدیم خونتون شب خودت و رسوندی...
بزار بگم از اون موقعی ک از در اومدی تو با اون لباس چرم مشکیت
ته ریش گذاشته بودی ...تو دلم گفتم چقدر خوشگل شده ..
بزار بگم از اون وقتی ک سر باز بودی مرخصی ساعتی گرفتی برنامه ای ک میخوام و برام بیاری نصب کنی...اومدی و نشستی از دختری ک برای ازدواج دوست داری گفتی ..داشتی خصوصیات من و میگفتی:)
یا اون روز ک ازت ی سوال پرسیدم و تو گفتی باید فلان چیز و بخری
و یکی برگشت گفت اگه دوست داری خودت براش بخر
خندیدی و سرت و انداختی پایین ...
اون سال عید ...روز اول عید بود و خونه عزیز بودیم..رفتی تو اتاق کتت و اویزون کنی..منم میخواستم کیفم و از اونجا بردارم
گفتم سلام عیدت مبارک تو ام همین و گفتی و حتی بر نگشتی نگام کنی ..من مشغول کیفم شدم و تو رفتی بیرون ..غافل از اینکه روب روی اتاق وایسادی..
وقتی هم و دیدیم مات شدی...چشمات حرف میزد..با ی لبخند کوتاه از دور شدم ازت...
تو اتاق با دخترا داشتیم میخندیدیم و من ی لحظه سرم و برگردوندم سمت در دیدم دستت و زدی زیر چونت و داری با لبخند نگام میکنی :)
همون موقعم یکی محکم درو بست خخ..
همه از تابلو بودنات بهم میگفتن و من با خنده بهشون میگفتم اشتباه میکنن
همیشه پای سفره جایی میشینی ک روب روی من باشه فکر میکنی نمیفهمم؟:)
راستی اون روز ک اومدم چای جلوت گرفتم و تو ی جور خاصی گفتی دست شما درد نکنه ...چقدر قشنگ گفتی..
وقتی اومدیم خونتون و تو از سرکار اومدی و بدو بدو حمام و بعدشم ی عالمه عطر رو خودت خالی کردی ... وقتی داشتی موهات و خشک میکردی با خنده گفتی من وقت نکردم ارایش کنم :)
من داشتم ظرف میوه رو میاوردم با اینکه خیلی سنگین نبود اومدی از دستم گرفتی و گفتی بده من سنگینه ...
وقتی خواستم سفره رو پاک کنم تو زود تر رفتی سفره پاک کن و برداشتی و هر چقدر سعی میکردم ازت بگیرم میبردی پشتت و میخندیدی اخرشم ندادی:)
یا اون روزی ک همه یهو گذاشتن از اشپز خونه رفتن و من موندم و تو
استرس داشتم و میگفتم الان بابام عصبی میشه
میخواستم بلند شم برم ولی گفتم ناراحت میشی..پس خودم و با سالادا مشغول کردم..اسمم و صدا کردی و گفتی گوشیت مبارک منم زود گفتم چ قدر دقت میکنی من اصلا حواسم نمیشه کی چی میخره فقط با لبخند نگام کردی..
یا اکن موقع ک داشتیم درباره خوراکیایی ک دوست داشتیم حرف میزدیم دقیقا برعکس هم بودیم علاوه بر من و خودت مامان اینا ام میخندیدن خخ.
وقتایی ک میای تو اتاقی ک خانما نشستن دقیقا میشینی رو ب روی من و حرفایی میزنی ک همه از خنده منفجر شیم
یادمه میگفتی سوال زناشویی دارین بپرسین ! پر رو خخ
دیگه دست نگاهات رو شده پیش همه :)
اون روز ک ی تیکه از سیبت و پوست کندی گذاشتی تو بشقابم و بهم گفتی نمیتونم بخورم ..انقدر خجالت کشیدم کوفت شد رفت پایین
یا وقتی ک داشتیم فرشای خونه عزیز و لوله میکردیم انقدر من و خندوندی ک دل درد گرفتم ..
همون شب بهم گفتی موهات و کوتاه نکن..
تو بازیای پاستور وقتی رقیبت میشم و میبازی بهم چ قدر خندیدم ب خاطر کُت کردنت و تو با خنده گفتی چ ذوقیم میکنه
یا وقتی یارت میشم و وسطای بازی ی جوری نگام میکنی ک من طاقت نمیارم و سرم و میندازم پایین
و بقیه ام کلی دستت میندازن ک تو بازی از نگاه من میخونی باید چیکار کنی :)
هر وقت میاین خونمون همیشه تو اشپز خونه ای و بهم کمک میکنی
من بادمجونای داغ و میزاشتم تو خورشت و صورتم و جمع میکردم و میگفتم دستم سوخت ..وقتی سرم و اوروم بالا ی جور خاصی نگاه میکردی
عید امسال خونتون سیب زمینیارو سرخ کرده بودم و ی سری چیزا زده بودم ک خوش رنگ شه تو اومدی ی مشت برداشتی خوردی و گفتی چ خوش رنگ و خوشمزست چی زدید بهش
سیزده بدر اون سال و یادت میاد ؟همه باهم کالباس خریدیم و رفتیم خونه عزیز
داشتیم همه باهم خیار شور و گوجه و ... رو خورد میکردیم تو ام کنار من نشسته بودی تیکه های برش خورده رو میدادی ک بخورم خخ
سر شام ی مو تو ساندویجت بود ک مشکی و کوتاه بود درحالی ک موهای من بلنده ..ولی تو فکر کردی واسه منه با لبخند بهم نگاه کردی اون و انداختی اون ور و ادامه ساندویجت و با لبخند خوردی..:)
اخرش بهت گفتم ک موی من نبود موی ابجیت بوده خخ
اون سال ک واسه شب یلدا دور هم جمع شده بودیم همه وایسادیم عکس بگیریم
تو عکس مینداختی و برات مهم نبود تو عکس نیستی
اخرشم میومدی کنارم و عکسارو نشونم میدادی زوم میکردی رو صورت من و میگفتی قشنگ افتاده...
استوریام و چک میکنی
ب مامانم میگی چرا پروفایل نمیزارید قیافه هاتون یادم رفته
حرفایی ک ب بقیه ام زدی و میدونم:)
و خیلی چیزای دیگه ک الان حضور ذهن ندارم
چقدر من و بچه فرض میکنی خخ
پ.ن:نمیدونم چرا دلم خواست اینارو بنویسم
نظر بدید پلیز