آدم از یک جایی ب بعد..
دیگر خودش را ب در و دیوار نمیکوبد،
از هرچه هست و نیست شاکی نمیشود،
از آدم ها فاصله نمیگیرد
از هیچ کس، دیگر متنفر نمیشود.
دیگر گریه نمیکند
غصه نمی خورد
از حرف کسی نمیرنجد.
دیگر شعر نمیخواند، موسیقی گوش نمیدهد،
ب کسی زنگ نمی زند، کسی هم ب او زنگ نمی زند.
دیگر صدایی، اتفاقی، بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی، نامه ای، خاطره ای، حرفی، رنگ پیراهنی
حواسش را پرت نمی کند.
آدم از یک جایی ب بعد، دیگر منتظر نمی ماند،
دیگر عجله نمیکند، دیگر حوصله اش سر نمیرود، دیگر بی قرار نمی شود.
میدانی؟
آدم از یک جایی ب بعد
فقط تماشا می کند...
گاهی باید رفت...
باید نسخه ی فاصله گرفتن را برایِ خود پیچید...
باید از تمامِ بی مهری و بی انصافیِ دنیا دور شد...
جوری؛
ک هیچکس نفهمد...
کاش جایِ ساکتی برایِ تبعید شدن بود...
این روزها ، شعور و احساسم درد می کند،
هیچ جوره تابِ ماندنم نیست...
خسته ام؛
از تمامِ دنیا...
از نقاب ها و موجوداتِ کوکی و آهنیِ این بازیِ تکراری...
از چشم هایِ بیدار و اندیشه هایِ خوابیده...
حالِ من خوب نیست...
می خوابم...
اگر خدا را این حوالی دیدید،
بیدارم کنید...
پ.ن:همه نظر بدید..
#انتشار در آینده..