مبادا گفته باشی... دوستت دارم ؛
مبادا شعله شمعی در دلت روشن باشد روزگار غریبی است نازنین...
عشوه ها بر دل نمــودی نازنین
آخــر از دستــم ربـــودی نــازنین
خواب دوشینم بسی برهم زدی
خود در این طوفان غنــودی نازنین
از گــرانجــانی بــدر بردی مرا
در به رویـــم برگشـــودی نازنیـن
چون نهادم پا بـراین دروازه ات
نغمــه ای دیگــــر سرودی نازنین
دل گرفتـی، جانی از نو دادی ام
ای عجب! چون کان جـودی نازنین
دیدمت اندر کــرامت بی رقیب
چشمـــه ی جــانیّ و رودی نازنین
جانـــم ار نقصان بیابد در رهت
وه چه غـم دیگـر! تو سودی نازنین
بودِ عالم، نور و شورش زآن تو
روشنــــای هـــر وجــودی نازنین
تیر عشقت همچنان در دل بدار
بِـه که صیـــادم تـو بـــودی نازنین
خواهـد این الیـــارخونین بال تا
پیشـــت آرد جــان بزودی نازنین
تو را ای نازنین بانو شبی از شاخه میچینم
به چشمان سیاه تو غرور ماه میبینم
تو بالایی و صد افسوس من پایین پایینم
چراغان کن گلم امشب اتاق آرزو هارا
بیا ای ماه من تا لحظه ای را با تو بنشینم
تمام شب به یاد تو دلم دریای حسرت شد
چکید از چشم من باران شکست این بغض سنگینم
زبان دل بسوزاند تمام شعرو دفتر را
اگر حرفی نویسم از دل تنها و غمگینم
منم فرهاد عشق تو منم فرهاد آشفته
بیا تلخی نکن با من بیا ای یار شیرینم
بگیرم دست گرمت را به انگشتان مشتاقم
تورا ای نازنین بانو شبی از شاخه میچینم ...
بخند نازنین من برای گریه وقت نیست
بخند بر غروب گل ببین ک خنده سخت نیست
نازنین...
بی تو این درد دلم درمان ندارد نازنین
بی جمالت جان من جانان ندارد نازنین
مرد رندی نیست در محفل دگر این روزها
در فراغت رند هم سامان ندارد نازنین
فرخ طوطی سخن در غیبت و در ماتم است
ساغر نوشین لبان کنعان ندارد نازنین
در بر دیر مغان کس نیست جز مجنون تو
لیلی اندر کوی یاران کس ندارد نازنین
جز فقان از لب کنون مطلب نمی اید برون
تن خبر از کوی مشتاقان نذارد نازنین
شمع جان می سوزد از افسون جان افروز دوست
تا قیامت نور ان پایان ندارد نازنین
تا که مستم از شراب روی آن دردانه مو
وای من را مست مستان هم ندارد نازنین
خب نظر؟؟♡