فهمیدم چرا هیچی نمیدونم...
فهمیدم چرا قلبم هیچی نمیدونه..
فهمیدم چرا هیچی نمیگه..
فهمیدم چرا تو بی حسی مطلق موندم...
اینکه چرا حسم معلوم نیست..
ب خاطر کاریه ک یکی سه ماه پیش با قلبم کرد :)
اون رلم نبود ..چون متنفرم از اینکه این جور رابطه ای داشته باشم.
و اینکه استریتم.فقط خیلی دوستش داشتم..
کاری کرد نتونم کسی و دوست داشته باشم
لعنت بهش ک ب خاطر کار اون
باید سردرگم باشم.
ک ب خاطر ی عوضی باید پسر عموم و ی لنگه پا نگه دارم
عوضی بی همه چیز