اگه ی نفر دوستتون داشته باشع...
و شما ندونین دوستش دارید یا نه چیکار میکنید..
فکر کنین کسی ک از بچگی باهاش بزرگ شدید...
اینکه پدرومادرتون خیلی موافق نیستن ....
هر چیم فکر میکنید ب نتیجه نمیرسید ...
اگر جواب منفی بدین فامیل بهم میریزع و ناراحتی میشه..
و از حستون مطمئن نیستین ک جواب مثبت بدین ...
ب علاوه نظر پدرومادر...اگه بعدا پشیمون بشین چی؟
از عید امسال میترسم...
میترسم جلوی همه گفته شه و ی نه کوبنده شنیده شه...
میترسم از دوری..
دوری و ناراحتی کسایی ک تک تک اعضای خانوادشون برام مهمن ..
پسر عموم و دوست دارم...نمیخوام ناراحتیش و ببینم...
عمومم همین طور ...کل اعضای خانوادشون...
مخصوصا اینکه میدونم اونا فکر میکنن جواب مثبته..
درحالی ک هیچی معلوم نیست ..
یاد گذشته ها میفتم...همین ۵ شنبه جمعه چقدر من و خندوند..
بچگیمون ...
وقتی ک سرباز بود و مرخصی میگیرفت و میومد برنامه کامپیوتری ک پیدا نمیکردم و برام بریزه..
وقتی منی ک زیاد از ته دل نمیخندم و از ته دل میخندونه طوری ک چشمام اشکی میشه و... خودشم با دیدن خنده هام میخنده..
شیطنتاش ...وقتی ک نمیزاره ظرف میوه ک سنگینه رو بلند کنم...
وقتی دقت میکنه چی خریدم و بهم تبریک میگه..
نگاهای مهربون و پر احساسش...
وقتی ک دوروز پیش سیب پوست کند و گذاشت تو بشقابم..
وقتی هر چیزی ک میخواستم و اوکی میکرد...
وقتی ک پریروز بهم گفت موهام و کوتاه نکنم...
لبخندای حرصیش وقتی اون یکی عموم بهش تیکه مینداخت...
وقتایی ک سنگینی نگاهاشو حس میکنم و میبینم ک داره نگاهم میکنه
وقتی تو بازی حکم رقیبم بود و کُتش کردم..یا اون موقع ک یارم بود و دوتایی همشون و بردیم...
وقتی هر چی میگم ب حرفم گوش میکنه...
وقتی همیشه استوریام و چک میکنه ...
و ب مامانم غیر مستقیم میگه چرا پروفایل نمیزارید قیافه هاتون یادم رفته...
و خیلی اتفاقات دیگه
حالا میفهمین سردرگمی یعنی چی..نه؟
خدا....