":ادامه ی مطلب"

هرکس مرا میشناخت بی احساس صدایم میکرد..

صدایم میکرد منطقی .. گاهی هم سنگدل ..

کسی چ میدانست..

شاید از با احساس ترین ادمها هم احساساتی تر بودم!

اما ...افسار احساساتم را رها نکردم..

همه را سرکوب کردم..

شانه ام کو؟؟همان شانه ای ک مرهم گریه هایم بود...

نیست...خودم نخواستم ...

پس زانوهای خودم چیست؟میشود مرهم دردهایم

او ک بی من جایی نمیرود ..

ماه من‌‌‌...او زمانی ماه من بود! ..نگاهم ب ماهم بود و بی توجه ب ستاره ها...

ماهم را پس زدم...ماهت بمیرد آسمان...

چه بوی خوبیست..بوی خاطراتی ک نمیدانی دوستشان داشته باشی یا برایشان فاتحه‌‌‌ای بخوانی تا برایت اندوه نسازند...

دیری است ک قلبم دیگر تند نمیزند ...چ توقعی است از قلبی ک لای درهای بسته ی روزگار مانده؟..

او چ میداند ک من...پشت تک درخت حیاطمان پنهانی غصه هایی

را خوردم ک مال من نبودند..فقط میداند ک رفته ام..

نمیدانستم عقربه ها کجا ایستاده اند فقط میدانستم چند روزیست ک گذشته و چشمانم خواب را التماس میکردند..

آن روز زیر باران... ترکیب صدایت با موسیقی باران چ خواستنی  شده بود !..قهوه ی نگاهت...

من ک یادم نمیرود..

زیبا بود ...برایم زیبا بود کسی عشقم صدایم بزند...

کسی ک مثل تو چشمانش با عینک خواستنی تر باشد..

کسی  مثل تو ک عطر سیب سرخ داشته باشد..کسی مثل تو ک لبخندش شکوفه ی گیلاس باشد

 اورا کشتم..در ذهنم..درقلبم..در کل وجودم...

چشمانم را بستم و اورا در حال رانندگی در جاده ای پر پیچ و خم تصور کردم..

تصادف کرد...مُرد..دفنش کردند 

بالای مزارش ساعتها و روزها گریه کردم ..در ذهنم..

در گوشه گوشه ی قلبم عزاداری بود...دیوار هایش رنگ ماتم گرفته بودند

خدابیامرزتش..زمانی ساکن قلبم بود..

خب خاک سردی می آورد ...

زمانی او بت بود و حالا من سنگ شده ام..

میبینی حضرت عشق تمام سهم تو از من همین رگ های بی جان

وچشمانی سرد است..چگونه تاب می آوری؟

حضرت عشقِ لجبازِ دوست نداشتنی این روزهایم

تو ..نمیدانستی و من حاضر بودم برای عشقت خون بدهم

جان ک سهل بود..!

مگر نگاه ما از جنس جنون نبود؟!

زمانی آتش نگاهت بدن یخ زده ام را گرم میکرد

حالا دستانم ک هیچ چشمانم هم سرد است .. 

دیگر موهای من بازیچه دستان تو نیست..

زحمت نوازشش را انداختم گردن باد ..

یادت هست؟ هردو میبافتیم من قصه و تو موهایم را..

شده بودم یک شهر از بوی تو

زمانی در آغوش تو و حالا در حصاری ک دور خودم کشیده ام..

عید امسال ...سهمت از من چیست؟

هیچ...دستانی سرد و قلبی سردتر..عیدی من برای تو.

این روز ها دستت.. حتی ب خیالم هم نمیرسد.

من ..از آغاز یک پرواز بی احساس می ترسم..

 

 

#شاید شاد ترین رقصنده ی جشن غمگین ترین دختر شهر باشد..

 

 

پ.ن:نوشته ی خودمه همین الانم نوشتم

من نظر میخواما 

نظر و لایک فراموش نشه♥️

 

کپی نشه لطفا خیلی براش زحمت کشیدم