ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﻴﮕﺎﺭﻡ ﺭﺍ  ﺩﻭﺭ ﻧﻤﯽ ﺭﻳﺰﻡ …
ﺷﺎﻳﺪ ﻓﺮﺩﺍ ک ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭستت ﺩﺍﺷﺘﻢ !
حالا که نیستی کام می گیرم از عمق “نبودنت” و دود می کنم همه فاصله ها را با یک پک عمیق از “نداشتنت”

بیخود از این شهر ب آن شهر نکن …
تو همینجایی ، داخل همین پاکت ، لاب لای همین چند نخ سیگار
من باید تو را دود کنم ک نمی کنم ..

سیگار فروش گوشه ی خیابان هم فهمید ولی تو هنوز نمیدانی که “من دود میشوم” و این سیگارها بهانه است …

چه شبهایی بود بعد از اندک عشق بازی با سیگار با خیال تو به خواب خیانت فرو می رفتم …
سیگار خیانت مرا می دید و می سوخت ولی باز دستانم را رها نمی کرد !
ب چ آسانی ترکم کردی و من به چه آسانی سالهاست که در ترک همین پک آخرم ..
میکِشد ، میکِشی ، میکِشم
او ناز تو را
تو عشق او را
و من …
فندکم کجاست ؟؟؟

سیگار میکشم تا دود کنم خیال بودنت را …
ریه هایم بی تقصیرند ، فقط دارند تاوان ندانم کاری های دلم را پس میدهند

سیگار را روشن میکنم و کام میگیرم …
افکارم دود میشوند و سیگار تمام میشود
ته سیگار برایم میشود ته دنیا و من پرت میشوم در بستر این کابوس که “تو” رفته ای …

سیگار تلقینی برای آرامش نیست
تسکینی برای درد هم نیست
فقط تنبیهیست برای من تا دیگر نخواهمت..

دختر کبریت فروش را یادت هست ؟
او کبریت را پشت به پشت روشن میکرد ، من اما سیگارم را …
من و او هر دو دنبال خاطره هاییم …
او از سردی هوا مرد اما من طولی نمیکشد … نگران نباش ؛ همه وجودم سردی هوای توست !

ای کاش بودی و میدیدی بعدتو ، تلخی طعم سیگارم را به شیرینی طعم آغوش دیگری ترجیح دادم . . .