سلام جیگراااا

چ طورین؟

خب گفته بودین درجریانتون بزارم😂

پنج شنبه حدودا ساعت ۸ اومدن 

مامانه همچین قربون صدقم میرفت 

و میگفت عروس خوشگلم 

نمیدونستم بخندم یا عصبی بشم یا خجالت بکشم

دستام یخ کرده بود .خداروشکر ب خاطر کرونا دست ندادیم

وگرنه استرسم معلوم میشد.

پدره ام خیلی از من خوشش اومده بود همش میگفت ماشالله 

پسره ام هی زیر چشمی نگاه میکرد ی جوری نگاه میکرد 

انگار تو چشماش عشق موج میزد

چای اوردنی مردم و زنده شدم جلوش ک رسیدم نفسم 

بند اومد .تمام سرو بدنم داغ شد(خجالت میکشم اینجوری میشم)

اول تو چشمام نگاه کرد ک من سرم و انداختم پایین بعد چای  برداشت.

مهندس مکانیکه و ۲۴ سالشه

تو سعادت آباد زندگی میکنن.

پسره ی خونه ۷۰متری تو پاسداران داره 

و ماشینشم سراتوئه .

وضع مالیشون خیلی خوبهه

بعد از ی سری حرفا و...

قرار شد ک باهم صحبت کنیم 

بهم گفت ک کمکم میکنه اداما تحصیل بدم تا هرجا ک دوست دارم.

گفت هر شرطی بزارم قبول میکنه 

و اینکه فقط عکس من و ندیده عروسی یکی از فامیلامونم 

من و دیده و من بدون اینکه بهش نگاه کنم رد شدم از کنارش و اون ازم خوشش اومده.

گفت ک دوسم داره و خوشبختم میکنه 

گفت ک اولین باریم هست ک از یکی خوشش اومده و اومده خواستگاری.

ی جوری تو چشمام نگاه میکرد 

اه اصلا نمیشه توصیف کرد 

مهربونی عشق همه اینا موج میزد تو نگاهش

البته من سریع نگاهم و میدزدیدم چون نمیتونم ..

واقعا خجالت میکشم 

ازم خواهش کرد ک راجع بهش فکر کنم و زود تصمیم نگیرم

اینم گلی ک برام اوردن