تو نیستی که ببینی
چگونه عطرِ تو
در عمقِ لحظه ها
جاری اسـت

نه فصل میخواهد

نه باران

مـن برای گرفتن دستانت

منتظر هیچ اتفاقی نیستم

گاهی می‌خوا‌هم حواسم را 

پرت کنم طوری‌که درست بیفتد

میان آغوشت.

درآغوشت کشیدم

دیگر هراس نداشتم

جهان پایان یابد.

من از جهان سهمم را گرفته بودم....

گاه می توان تمام زندگی رادرآغوش گرفت...
فقط کافیست...
تمام زندگیت..
یک نفر باشد!

هیچ حس آرامشی نمیتونه با بغلت رقابت کنه.

بعد از آغوشت

خودم را

اهل هیچ کشوری نمی دانم

وشاید عشق همان لحظه هایی باشد

ک با یادت لبخند می زنم...

به تو بدهکارم، دست کم یک “جان” برای “هر لبخند”

جغرافیای کوچک من
همین چشم های مشکی توست
که هیچ چیز جایش را نمی گیرد . . .

اسمت ....تپش قلب میاره:)

قلبم و لمس کن تا خودت حس کنی

تمومش از عشق تو پر شده.

 

پ.ن:من چرا انقدر دیوونشم؟؟؟؟

 

❌الووو؟ی نظری ی چیزی😅