دیشب ...داشتم میمردم :)
دیشب سکته قلبی رد کردم :))
داشتم میمردم ...:)
فکم قفل شده بود میخورد بهم..نمیتونستم کنترلش کنم
.دست و پاهام میلرزید... یخ بود .. اعضای بدنم منقبض و منبسط میشدن .. مخصوصا پاهام ..کل بدنم میلرزید .قلبم تیر میکشید میزد ب پشتم..ب قفسه سینم فشار میومد ..سردرد..
نیروان داشت باهام حرف میزد میدونه حالم چ جوری بود ..درسته کنارم نبود ولی فهمید چقدر حالم بده ..کاش بود ..چون بهش گفته بودم بغل پسرم جاییه ک دوست دارم توش باشم و همونجا بمیرم :)فکر کنم یادش باشه این حرفم
خلاصه ک دیشب فکر کردم اخرین شبه... ب خدا گفتم من و ببخشه ... ب مامانم ..ب نیروان..
واقعا فکر کردم طلوع افتاب و نمیبینم :)
گفتم اگه نیومدم بیاد بهتون بگه چ قدر دوستتون داشتم..ازتون بخواد من و ببخشین اگه ناخواسته ناراحتتون کردم
هنوزم حالم خوب نشده قلبم درد میکنه..قفسه سینم و پشتم تیر میکشه
فکر کنم ب خاطر فشار عصبی کنکوره ..
استرس و هیجان و غصه اصلا برام خوب نیست ..
دیروز خیلی واسه کنکور گریه کرده بودم ..اصلا از اول دیروز قلبم ی طوریش بود..میترسیدم..واقعا میترسیدم..چون تا حالا اینجوری نشده بودم ..
حتی ب زور با اخرین نفسام تایپ میکردم براش ولی تایپ کردم تا اخرین لحظه ک تونستم ..دل کندن از ادمایی ک برات عزیزن سخته ..خیلی سخته
منم ک جونم ب جون پسرم بنده :) خواستم خداحافظیم طولانی باشه.. خیلی درد کشیدم ولی دوست نداشتم از صفحه چتش برم بیرون ..
خداروشکر ک هنوز نفس میکشم تا خودم بیام بهتون بگم ک خیلی دوستتون دارم ..:)
خیلی دوستتون دارم..ببخشید اگه ناخواسته یا ب خاطررحال بدم اذیت شدین..ناراحت شدین ..
همتون و مثل خانواده واقعیم دوست دارم :)
عاشقتونم ..